نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی... بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!
+نوشته
شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت21:35;توسط میثم ; |
|
بی تو تا وقتی بيايی ، پشت اين درا می شينم
+نوشته
شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت21:33;توسط میثم ; |
|
داغ باشیندا اکین اولماز… اکین اولسا بیچین اولماز… دنیادا مین گوزل اولسا… بیری سنین تکین اولماز… ღ♥ღ محبت قوجالماز عشق آزالماز دوست آیرلماز یاخچلیق یرده قالماز دوست دوستی آتماز شیاریما اولسون سلام قوی کی دییم بیر کلام ایستییرم من سنی شایسته منی والسلام
+نوشته
شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت18:52;توسط میثم ; |
|
رتو را بس منتظر ماندم اوتاندی لحظه لر مندن بدان من دوستت دارم َاینان بو یاشلی گوزلردن سفر از تو گذر از تو فقط یول گوزلماخ مندن فقط با یک نگاه تو اوچاردی غصه لر مندن
+نوشته
شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت18:48;توسط میثم ; |
|
سلام به دوستای بیتا چت شاید این غم ترین نوشتنم باشه که بتونم روح رزبنفش رو شاد کنم. رز ببنفش 18سالش بود بچه شیراز بود.نامزد بود که متاسفانه براثر تصادف از دستش میده.زندگی واسش خیلی سخت میشه.نمیتونه نامزدشو فراموش کنه بخاطر همین پدرومادرش بازر میخواد شوهر بده بخاطرهمین میزنه از خونه بیرون میره اهواز که بتونه نامزدشو فراموش کنه.ولی تو اهواز به مرد پناه میبره که او مبیره زندانی میکنه اون روز اومد خصوصی من بهم گفت این حرفاروکه الان نوشتم از من خواس کمکش کنم به امیر پسر عموش زنگ بزنم منم اینکارو کردم.امیر بهم گفت شنبه 10فروردین 92بره نجاتش بده ولی بهش اس میدن که با چاقو کشتنش.خدا رحمت کنه روحش راشاد کنه.ولی من عذاب وجدان گرفتم که بهش نتونستم کمک کنم نمیدونم منو میبخشه یا ن.این واقیعت داره.
+نوشته
شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت14:26;توسط میثم ; |
|
یه حرفهای گذاشتم اگه بخونی گریه ات میگیره... نگاه من پراز درد پرازتنهای بدون تو زندگی واسم سخته... صدای من از اشکهام گرفته صدا ندارم برات بخونم...... تو منو دوست داری منم واست میمرم.....
+نوشته
شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت14:44;توسط میثم ; |
|
دل وحشت زده در سينه من ميلرزيد دست من ضربه به ديوار زندان كوبيد آي همسايه زنداني من ضربهي دست مرا پاسخ گوي ضربه دست مرا پاسخ نيست تا به كي بايد تنهاي تنها وندر اين زندان زيست ضربه هر چند به ديوار فرو كوبيدم پاسخي نشنيدم سال ها رفت كه من كردهام با غم تنهايي خو ديگر از پاسخ خود نوميدم راستي هان چه صدايي آمد؟ ضربهاي كوفت به ديواره زندان، دستي؟ ضربه ميكوبد همسايه زنداني من پاسخي ميجويد ديده را ميبندم در دل از وحشت تنهايي او ميخندم !!
+نوشته
شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت21:34;توسط میثم ; |
|
دیگه تموم شد! نمی ذارم خوردم کنی! زیر پاهات لهم کنی! قلبمو هزار تیکه کنی... بعد من بدو بدو پاشم تیکه های قلبمو جمع کنم و انقدر کنار هم نگهشون دارم تا دوباره بچسبن به همدیگه اما بعدش باز با هر تپشش بیشتر دلم برات تنگ بشه! بعد تو مثل یه عروسک باهام بازی کنی و خوش باشی اما بعد از یه مدت بازم این دل کوچیکمو بشکنی.... من فقط 15 سالمه. به تو اعتماد کرده بودم. فکر کردم موندنی هستی! فکر کردم پشت و پناهم میشی تو این دنیا ی پر از گرگ... اما رفتی و منو از قبل تنها تر کردی.... حالا اگه برگردی بازم میشم مثل قبل... به همون ابلهی... به همون سادگی و زود باوری... باورت میکنم... خودمم نمی دونم چمه... اون سوگل قبلی نیستم! اون دختربچه ی شاد و امیدوار نیستم....
+نوشته
شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت17:13;توسط میثم ; |
|
این همه پست گذاشتم و درد و دل کردم.... الان واقعا حالم بده.... از همیشه بدتر.... شعری پیدا نشد که حالمو نشون بده... چرا خدا داره منو یتیم میکنه؟ چرا تنها خونوادمو داره ازم میگیره؟ نمی دونم..... فقط میخوام خوشحال باشه... اگر بدون من خوشحال منم راضیم... خوبه که خاطراتش هست و نمی ذاره یه لحظه هم بودنشو فراموش کنم...
+نوشته
شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, ;ساعت17:11;توسط میثم ; |
|